عاشق ِ اینم که پشت به قبله روبروی ضریحت بایستم و گوشی رو بذارم دم گوشم
باهاش تکرار کنم
یا فاطمه
یا فاطمه
یا فاطمه...
شیدات میشم وقتی کنارتم و یادم میره که چی میخواستم بهت بگم و نگفته می شنوی...
نگفته منو مهمون برادرت میکنی...
نگفته...
دیوونه ت می شم وقتی شبای چهار شنبه ی آخر سال که میشه زائرم میکنی...
باید بیام در و پنجره ی دلم رو بدم دستت و ...
بدجوری غبار گرفته...
وقتی نمونده...
باید بیام مدد بگیرم ازت...
باید بیام...
تاریخ : چهارشنبه 90/12/24 | 10:7 عصر | نویسنده : مهندس سجاد شفیعی | نظرات ()